باز در کلبه...
بـاز در کـلبـه تـنـهـایـی خـویـش
عـکـس روی تـو مـرا ابـری کـرد
عـکـس تـو خـنـده بـه لـب داشـت
ولـی،
اشـک چـشـمـان مـرا جـاری
کـرد ...
[ چهارشنبه 92/10/18 ] [ 1:0 عصر ] [ Mohammad ]
نظر
بـاز در کـلبـه تـنـهـایـی خـویـش
عـکـس روی تـو مـرا ابـری کـرد
عـکـس تـو خـنـده بـه لـب داشـت
ولـی،
اشـک چـشـمـان مـرا جـاری
کـرد ...
روی تخته سنگی نوشته شده بود:
اگر جوانی عاشق شد چه کند؟…
من هم زیر آن نوشتم:
باید
صبر کند...
برای بار دوم که از آنجا گذر کردم
زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:
اگر صبر نداشته باشد
چه کند؟…
من هم با بی حوصلگی نوشتم:
…..بمیرد بهتراست
برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم.
انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.
اما…
زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم...
::