سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*bad boy*

من...

 

من...


دلهره هایم تمامی ندارند...


نفس هایم کوتاه شده اند...


دست هایم میلرزند و قدم هایم کند تر...


من پاهایم تحمل وزنم را ندارند من بی تابم برای گم کرده ام...


نمیدانم در کدامین دیار آرامش را گم کردم...


شاید آن چشم های آلوده آرامش را از من ربودند...


هرچه که بود زندگی را سخت کرد...


من به رهگذران جاده آرامش میگویم  :


به همان لذت آرامش یک خواب لطیف سوگند


من بی خبر مانده ام از نعمت ساده ی خویش …


هرکسی رحم در اندیشه ی خود دارد


با خبر سازد مرا از گم کرده ی خود…


من باران را، گریه ی آسان را،


دست مهربان را، خوابی آرام را،


گم کرده ام …

 



[ پنج شنبه 92/6/14 ] [ 1:5 عصر ] [ Mohammad ] نظر